نخل و کبوتر
مبین اردستانی
نخلی که در کوله بارش چیزی به جز سر ندارد
امشب چگونه بخوابد ، از سینه سر برندارد؟!
امشب که خون کبوتر از آسمان می تراود
از شاپرک ها بپرسید : این جا کبوتر ندارد؟!
در کربلایی دوباره از نخل ها سر بریدند
انگار برگشته در خون شمری که خنجر ندارد...
وقتی که مشک شهادت شعر عطش می سراید
دیگر مگر خیمه هامان عبٌاس و اکبر ندارد؟!
***
هرچند نخل و کبوتر ، لاله ، شقایق ، صنوبر
هرگز تمامِ تو را ای آیینه! در بر ندارد
دستانِ فهمی که کال است ، کِی می رسد تا نگاهت؟
از تو "سبکبالِ عاشق"! تعبیرِ بهتر ندارد
بعد از شما داغِ پرواز مانده ست روی دلِ ما
جز شاپرک های بی پر ، این جا کسی پر ندارد!
رفتی و چشمانِ باران از رفتن ات خیسِ خون است
کوچیدن ات را پرستو! این کوچه باور ندارد
نخلی که در کوله بارش چیزی به جز سر ندارد
امشب دوباره بخوابد ، از سینه سر بر ندارد...
برگرفته از سایت لوح